حاج خانم
چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۲۱ ب.ظ
رفتم مسجد؛ ی خانم مسن جلوی ی پنکه دیواری نشسته بود.
بمن گفت این پنکه رو روشن کن. بخاطر سروصدا نشنیدم؛ فکرکردم میگه خاموشش کن.
بهش میگم خاموشه حاج خانم.
ی نگاه عاقل اندر سفیه انداخت بهم و گفت: میگم روشنش کن!
پیر زن هم پیرزن های قدیم.
باد بهشون میخورد میگفتن تن و بدنم درد میگیره ننه ...خاموش کن...
خانم مسن: ^_^
من: o_0
۹۳/۰۵/۲۹