شکوفه های امید

همیشه میتوان به رویش شکوفه های امید,امیدواربود...

شکوفه های امید

همیشه میتوان به رویش شکوفه های امید,امیدواربود...

۵ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

یک لحظه پر از انگیزه 

لحظه دیگه تهی از زندگی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۰
خانمی ....


ای دیر به دست آمده بس زود برفتی

آتش زدی اندر من و چون دود برفتی

چون آرزوی تنگ‌دلان دیر رسیدی

چون دوستی سنگ‌دلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من

از داغ فراق تو برآسود برفتی

ناگشته من از بند تو آزاد بجستی

ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی

آهنگ به جان من دلسوخته کردی

چون در دل من عشق بیفزود برفتی


انوری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۳
خانمی ....

از اولین مطالبی که اینجا نوشتم یه مطلبی بود با این عنوان:

تیغ دولبه

الان که داشتم آرشیو رو نگاه میکردم دیدمش

خدایا شکرت


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۰
خانمی ....

کاش حافظه آدم هم مثل حافظه های کامپیوتری با ی دکمه پاک میشد...

ی سری از حاطره های خوب یا بد گذشته که دوست نداری به یادت بیاد میریختی تو سطل آشغال...

مگه داریم....

مگه میشه....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۸
خانمی ....

چرا من همیشه تو مواقعی که نیاز مبرم به گوشیم دارم؛شارژ نداره؟!؟

چرا ساده ترین فرآیندها برای من طولانی ترین پروسه ها میشه!؟!

چرا هروقت که میخوام حواسم رو جمع کنم تا کارم زودتر راه بیفته؛بالعکس میشه و کلی گیج بازی درمیارم؟!؟کارمم درست انجام نمیشه؟!!

چرا؟!؟

این هایی که گفتم چندین بار اتفاق افتاده...

میدونم آمپولم نامه ی پزشک میخواد؛بهش میگم و با اطمینان میگه که نیازی نیست..

میرم داروخانه میگه بدون نامه ی پزشک نمیشه...

میرم درمانگاه دکتر رفته....

میرم بخش دکتر نیست.

میگم تماس بگیرید قبول نمیکنن

میرم از ی نفردیگه تقاضا میکنم.قبول میکنه که با دکتر هم حرف بزنه اجازه بگیره که شماره بده. و شماره میده...

شماره شو اشتباه میگیرم...

میرم ساختمون شماره چهار که پشت تلفن به منشی گفته اونجاست

میگن نیست اینجا

میرم بخش و میگم شماره  رو اشتباه دادی.

گوشیمو چک میکنه و میگه اشتباه گرفتی و برو که منتظره

میرم زیرزمین و از اونجا به ساختمان شماره چهار!

زنگ میزنم و حواسمو جمع میکنم که اشتباه نگیرم..

در دسترس نیست؛تماس شما از طریق پیامک به ایشان اطلاع داده میشود.

دوباره و سه باره و چهارباره میگیرمش

بالاخره جواب داد

میگه از پله ها بیام پایین و برم بخش جراحی های کم تهاجمی؛همینطور داره آدرس میده و من باخودم فکر میکنم که جراحی هم مگه کم تهاجمی میشه!؟جراحی...جراحیه...

بعد از دو سه دور چرخیدن ساختمون و پرسیدن از چند نفر که هرکدوم ی چیز میگن.بالاخره بخشی که خانم دکتر توشه پیدا میکنم...

تماس میگیرم...در دسترس نیست....

چندباردیگه....جواب داد...

بیست دقیقه پشت در منتظر باش تا بیام...

ومن الان سی دقیقا است که منتظرم.

اومد...

نامه رو مینویسه و اظهار تأسف از این همه معطل شدنم....

میرم داروخانه.پنجشنبه است و همه دارند ساختمون رو ترک میکنن

درهای راه پله ها قفل شده و تنها از طریق آسانسور امکان دسترسی به طبقات وجود داره

بعداز کلی معطل شدن و بالا و پایین رفتن با آسانسوری که هر کی ی جا پیاده میشه.میرسم به داروخانه

منتظر باشید باید تأییدیه بیمه بگیرم

بعد از ده دقیقه صدا میزنه

باجه چهار

۹۷۰۰۰تومن

من:هفتادهزارتومن دارم

کارت!؟

نیاوردم

زنگ بزن بریزن به کارت من

شماره کارتشو میده

زنگ میزنم

برادرم در دسترس نیست

بابا زنگ میخوره جواب نمیده

خونه بعد چند بوق برادرم ورمیداره

میگم

شارژ ندارم

قطع میکنم تا زنگ بزنه

زنگ زد

میگم بیست وهفت تومن بریز به این شماره حساب

بعد دو دقیقه پیام میده که ریخته

صندوقدار کارت خودشو میکشه ولی سیستم جواب نمیده

بعد چندبار سعی کردن بالاخره موفق میشه

برو باجه ی دو

کسی تو باجه دو نیست

خودش میاد پشت باجه دو ودارو رو بهم میده...

ساعت ده و چهل دقیقه دکتر نسخه رو نوشت و من الان یک وبیست دقیقه دارم از در بیمارستان میرم بیرون.

اینجا بیمارستان حضرت رسول

تهران

ایران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۲
خانمی ....